آقای الف که با خانم ب ازدواج کرد، هرگز قصدش عشق و عاشقی نبود؛ او حتی درست و حسابی خانم ب را نمی‌شناختآقای الف همیشه طرف‌های ظهر از پنجره‌ی آشپزخانه‌اش که روبه‌روی منزل خانم ب بود، او را می‌دید که با موهای ژولیده می‌رود سراغ یخچال و پس از لحظاتی تفکر نیمه عمیق، کیکی شکلاتی به همراه خامه برمی‌دارد و فراموش می‌کند در یخچال را ببنددآقای الف وقتی به خانم ب درخواست ازدواج می‌داد در فکرش این بود که خب اگر ازدواج کند دیگر کسی به خوابیدن‌های تا دیروقتش گیر نمی‌دهدخانم ب وقتی به آقای الف جواب مثبت داد در فکر این بود که خب حداقل آقای الف دیگر بهش گیر نمی‌دهد که چقدر می‌خورد.

اقای الف و خانم ب همدیگر را دوست دارند، بچه‌ها و زندگی‌شان را هم دوست دارندآن‌ها حتی یک روز در میان به خانواده‌هایشان در همسایگی سر می‌زنند؛ البته بیشتر به صرف ناهار و شامگرچه معمولا یک بار دیگر هم در خانه‌ی خودشان شام می‌خورندآقای الف و خانم ب عاشق هم نبودند، شاید الان هم عاشق هم نباشند، شاید هم باشند، شاید هم اصلا مهم نباشد که عاشق هم باشند یا نباشند!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تجهیزات موتورخانه فروشگاه اینترنتی آبی هر چی کی بخوای پارتيشن اداري و ميز اداري Alexander انجام پروژهای برنامه نویسی طراحی وب پی اچ پی php شعـــر و مشاعره اطلاعات فنی خودرو آموزش برنامه نویسی - چطور برنامه نویس حرفه ای شویم ؟‌ اسکان ثامن